چه كساني فولاد مباركه را ساختند؟ روايت سروش كامياب از چگونگي انتقال فولاد بندرعباس به مباركه اصفهان

٧٦ سال پيش در خانواده اي نسبتا متوسط به دنيا آمد. پدرش کارمند گمرک و مادرش دبير دبيرستان بود. سروش کامياب بزرگ شده محله شيخ هادي تهران است که خانواده او جزء طبقه متوسط پيش از انقلاب به شمار مي آيد. او در سال ١٣٣٧ وارد دانشگاه تهران شد و سال ١٣٤١ در رشته مهندسي مکانيک درجه کارشناسي خود را از اين دانشگاه گرفت. بعدها با ادامه تحصيل در اين رشته به اخذ درجه دکترا موفق و در دانشگاه آريامهر سابق (شريف کنوني) به تدريس مشغول شد. ورق فولاد مبارکه

٧٦ سال پيش در خانواده اي نسبتا متوسط به دنيا آمد. پدرش کارمند گمرک و مادرش دبير دبيرستان بود. سروش کامياب بزرگ شده محله شيخ هادي تهران است که خانواده او جزء طبقه متوسط پيش از انقلاب به شمار مي آيد. او در سال ١٣٣٧ وارد دانشگاه تهران شد و سال ١٣٤١ در رشته مهندسي مکانيک درجه کارشناسي خود را از اين دانشگاه گرفت. بعدها با ادامه تحصيل در اين رشته به اخذ درجه دکترا موفق و در دانشگاه آريامهر سابق (شريف کنوني) به تدريس مشغول شد. ورق استیل نازک

به گزارش ماین نیوز، کامياب در اوايل دهه ٥٠ وقتي شاه تصميم به توسعه صنعت فولاد ايران گرفت، به عنوان مدير پروژه فولاد بندرعباس منصوب شد. بعد از انقلاب در ايران ماند تا شوراي انقلاب را راضي کند که اين پروژه به اجرا برسد. بورس ورق استیل

استدلال هاي او اگرچه موردتوجه مديران انقلابي وقت قرار نگرفت اما توانست با توجه به انتقال اين کارخانه به مبارکه اصفهان، اجرائي شدن آن را به نظاره بنشيند و در ايجاد آن نقش داشته باشد. اکبر ترکان، مشاور رئيس جمهور، يکي از شاگردان او در دانشگاه شريف بوده است که بعد از انقلاب نيز به کمک استاد خود آمد تا او را در زنده نگه داشتن اين پروژه کمک کند. او هنوز هم به توسعه فولاد در ايران دل خوش کرده و در هر مراسمي که درباره صنعت فولاد ايران برگزار مي شود، حضور مي يابد. کامياب توضيح مي دهد که چرا شاه تصميم گرفت فولاد بندرعباس را بسازد و به چه سبب انقلابي هاي وقت آن طرح را به اصفهان انتقال دادند.  میلگرد استیل 304

شما در سال ١٣٥٣ وارد صنعت فولاد ايران شديد و توانستيد به عنوان مدير پروژه فولاد بندرعباس مشغول به کار شويد. اين پروژه چه اهدافي داشت و چرا نتوانست موفق شود؟ لوله استیل 304
من در اوايل دهه ٥٠ در دانشگاه آريامهر سابق سه سال استاديار بودم و دکتر رضا امين هم در سال اول حضورم هنوز رئيس دانشگاه بودند. ايشان بعدها شرکت ملي صنايع فولاد ايران را ايجاد کرد که به عنوان ذوب آهن گازي (احياي مستقيم فعلي) معروف شد. به کار صنعتي خيلي علاقه مند بودم و متوجه شدم اگر در دانشگاه بمانم، نمي توانم کار اجرائي کنم. مورد ديگر اينکه در سال دوم، معاون دانشکده مکانيک بودم و يک مقدار بحث هاي سياسي به وجود آمده بود که ترجيح دادم از آن محيط بيرون بروم و در ديداري که با دکتر امين داشتم، از ايشان خواستم که وارد حيطه فولاد شوم و نهايتا در سال ١٣٥٣ به عنوان کارشناس فولاد وارد اين شرکت شدم. بعد از اينکه کارم را در شرکت فولاد شروع کردم، به من گفته شد يک گروه ايتاليايي حاضر هستند در ايران کارخانه اي سه ميليون تني در بندرعباس شروع کنند و در اين کارخانه حاضر به سرمايه گذاري هستند. لوله استیل 316

ذوب آهن اصفهان در آن سال ها توليد خود را آغاز کرده بود. اما ظاهرا عده اي با توجه به گرايش هاي سياسي که داشتند، اين کارخانه را محصول تفکر کمونيستي مي دانستند. آيا فولاد گازي که ريشه در تکنولوژي غربي داشت، براي تعديل اين تصورات در ايران ايجاد شد؟ لوله مانیسمان api

ذوب آهن در سال ١٣٥٢ کارش را شروع کرد. اين بحث در جامعه ايران بود که شرکت ملي صنايع فولاد ايران غربي و ذوب آهن شرقي است و متاسفانه اثرات بدي داشت. هنوز هم گاهي اين بحث مطرح مي شود که چرا نبايد توليد فولاد به روش کوره بلند را دنبال کنيم؟ درواقع کوره بلند را که شوروي هاي سابق در ايران اجرا کردند، روش خوبي است و بايد دنبال شود اما به شرطي که زغال داشته باشيم. اما اگر کشوري گاز دارد، دليلي ندارد به روش کوره بلند و با استفاده از زغال سنگ به توليد فولاد بپردازد. در هر صورت بحث شرقي و غربي وجود داشت اما از نظر کارشناسي به صلاح بود که ما به سمت توليد فولاد به روش گازي برويم. گروه ايتاليايي در بندرعباس قرار بود کارخانه فولاد را راه اندازي و ورق توليد کنند و از روش احياي مستقيم استفاده مي کردند و من کار کارشناسي ام را در رابطه با اين پروژه شروع کردم. دکتر امين به من گفت ايتاليايي ها به ما پيشنهاد داده اند واحد فولادسازي سه ميليون تني در بندرعباس داشته باشند. البته اين در قالب يک طرح بود که در قالب شرکت ملي صنايع فولاد ايران وجود داشت و مي خواستند خودشان هم در اين واحد سرمايه گذاري کنند. قرار شد من با ورود به شرکت ملي صنايع فولاد ايران در جلسات مربوط به اين سرمايه گذاري شرکت کنم.

چرا ايتاليايي ها وارد اين پروژه شدند؟ آيا شوروي ها در اين ميان سنگ اندازي نکردند؟
چيزي که مي دانم اين است که شرکت Italian p&t يک شرکت دولتي است. سازمان Italian p&t مديري داشت که يک شخص فلسطيني بود و در فرانسه بزرگ شده بود.

فراماسون هم بود و کلاشخصيت عجيبي داشت. زبان هاي فرانسوي، ايتاليايي، انگليسي و عربي را بلد بود. به هرحال ايشان رئيس Italian p&t بود که به همراه شوراي سرمايه گذاري به ايران آمد. شاه با پسر پادشاه مخلوع ايتاليا آشنايي داشت و ايشان اين شخص و مجموعه را به شاه معرفي کرده بود. تا جايي که اطلاع دارم، مذاکرات اوليه در سن موريس در سفر اسکي شاه اتفاق افتاده بود. اين دو با هم از دانشگاه ظاهرا هم کلاسي بودند و گفته بودند ايشان مي تواند براي شما فولادسازي راه بيندازد و برنامه اين کار چيده شده بود و اينکه خودشان هم سرمايه گذاري کنند که مورد قبول واقع شده بود. آنچه مسلم است؛ قبل از ورود من به فولاد، دکتر امين به ايتاليا رفته و توافق نامه اي بر اين اساس امضا شده بود.

چه کسي اين توافق نامه را امضا کرده بود؟
آقاي امين و اگر اشتباه نکنم آقاي نجم آبادي وزير صنايع. البته شکي نيست که ايشان ساپورت کرده بود اما دکتر امين اين توافق نامه را امضا کرده بود. اين پايه درستي بود که گذاشته شده بود. قرار بود مهندسي اين کار را Italian p&t انجام دهد و نورد را هم سين سيور سرمايه گذاري کند.

آيا شما اطلاع داريد که بالاخره تا سال ١٣٤٠، از دوره اميرکبير و قبل از آن به دنبال آوردن تکنولوژي به داخل کشور بوديم و با تکنولوژي آهن آشنا بوديم؛ اما تا سال ١٣٤٠ موفق به اين کار نشديم و بيشتر از اينکه ما سراغ روس ها برويم، آنها سراغ ما آمدند. سال ٥٠ بعد از جشن هاي شاهنشاهي، شاه روس ها را پس زد و آمريکايي ها آمدند. به نظر شما دليل اين اتفاقات چه بود؟ چطور ايتاليايي ها که تا قبل از سال ١٣٤٠ اجازه چنين کاري نداشتند، در ايران اين کار را انجام دادند؟

به لحاظ سياسي نمي توانم پاسخي بدهم؛ اما آناليز شخصي من ساده تر است. ايتاليايي ها خودشان مشغول ساخت تورنتو بودند و در سال ١٣٤٠ کارخانه خودشان را مي ساختند و در آن موقعيت دادن يک کارخانه به ايران که هم انرژي و هم سنگ آهن دارد، برايشان يک رقيب به وجود مي آورد که با دست خودشان ايجاد مي کردند. وقتي بازار خودشان اشباع شد و در آن بازار ديگر مطرح نبودند مسئله اقتصادي حکم مي کرد که از بازار بيرون بروند. آقاي ارهارد که به ايران آمد و از او خواستند کارخانه ذوب آهن به ما بدهد و ايشان موافقت نکرد، به دليل نفع اقتصادي نبود، به اين دليل بود که براي خودشان منفعت نداشت.

آقاي ارهارد به ايران آمد و خيلي ها سعي کردند ايشان را به ساختن يک کارخانه فولاد در ايران ترغيب کنند که ايشان قبول نکرد. تا جايي که خاطرم هست سال ١٣٣٨ و قبل از ذوب آهن بود. آقاي ارهارد به پدر اقتصاد آلمان معروف بود و مي خواستند از او براي اقتصاد ايران کمک بگيرند. به هرحال آناليز من اين است که براي خودشان منفعت نداشت که در ايران کارخانه فولاد را راه اندازي کنند. آلمان و ايتاليا هيچ کدام سنگ آهن ندارند، آلمان زغال دارد ايتاليا هم کمتر؛ بنابراين وقتي اين دو از لحاظ کارخانه فولاد به بازار مسلط بودند، مايل به تاسيس کارخانه اي در ايران نبودند، مگر اينکه ديگر در بازار جايي نداشته باشند و براي اينکه کار جديد براي خودشان ايجاد کنند بخواهند اين کارخانه را در جاي ديگري راه اندازي کنند. ممکن است بحث سياسي هم باشد؛ اينکه چون روس ها در ايران کار مي کردند شايد خواستند عقب نمانند، اما آن زمان در ايتاليا کارخانه فولادي در دست ساخت نبود و بايد يک بازار جديد براي خودشان پيدا مي کردند.

پس آمريکايي ها هم خبر داشتند.
تجربه Italian p&t در کوره بلند بود و خودش هم اصرار داشت در اين حوزه وارد شود ولي اينجا از نظر اقتصادي آناليزي که من هنوز هم به آن اعتقاد دارم و به خاط تعصب هم نيست، اين است که هر کشوري که گاز دارد و زغال ندارد يا کم دارد، تنها راهش احياي مستقيم است. هر کشوري که زغال دارد و گاز ندارد، تنها راه براي آنها کوره بلند است و کشوري که هر دو را دارد، بايد بسيار با دقت آناليز اقتصادي کند که کدام به صرفه تر است.

اينکه ايتاليايي ها به وسيله شاه معرفي شدند و اين کار اتفاق افتاد، اينکه آنها دانش کوره بلند داشتند و مايل به اين کار هم بودند، چه کسي در اين ميان مقاومت کرد و منجر به احياي کوره مستقيم شد؛ با وجود اينکه اين دانش را نداشتند و با توجه به اينکه اين قرارداد بعد از انقلاب بسته شد؟

شرکت ملي صنايع فولاد ايران در ابتدا ذوب آهن گازي بود و بعد نامش تغيير کرد و بعد که با ذوب آهن ادغام شد، نامش به شرکت ملي فولاد ايران تغيير پيدا کرد.

اين تصميم را چه کسي گرفت؟
اين را واقعا نمي توانم بگويم اما آنچه مسلم است، تشکيل آن شرکت براساس اين بوده. يعني شاه، دکتر امين را خواسته و گفته بود اين کار را انجام دهيد. اين عين همان است که در چند کلمه در ابتداي ورود به سازمان شنيده ام. وقتي انسان وارد شرکتي مي شود و هدفي در آنجا تعيين مي شود، شروع به خواندن مقالات و آناليزش مي کند. نبودن زغال در ايران مسئله مهمي بود.

اين يک واقعيت است. به موضوع مهمي در اينجا اشاره مي کنم. زماني در دانشکده فني درس مي خواندم؛ دکتر اميرعلي شيباني به دانشجويان معدن درس ذوب آهن مي داد. وقتي ايشان با ماشينش مي آمد، به نام ذوب آهن دولتي ايران که قسمتي در وزارت اقتصاد يا وزارت صنايع ايران بود، مي خنديديم؛ چون ذوب آهني در کار نبود. اين داستان در زمان ١٣٣٩ و زمان ورود ارهارد به ايران است. با اين وضعيت اين سازمان تشکيل شده بود اما دکتر شيباني با سابقه اي که در فرانسه داشت، دو نکته در فکرش بود. راه، کوره بلند است. قبل از جنگ جهاني دوم گاز مطرح نبود. اين مطلب ابتدا در مکزيک مطرح شد و آنها شروع به استفاده از گاز کردند و سيستم HYL را راه اندازي کردند و آمريکايي ها هم به دنبال آن ميدرکس را راه انداختند. آلمان ها هم موفق نبودند. زماني که کارها را انجام داده بوديم (دکتر امين هم از شرکت صنايع ملي فولاد ايران رفته و آقاي نجم آبادي رئيس شرکت بود) تا زمان دکتر امين مسئله اي نداشتيم اما آقاي نجم آ بادي اطلاع دادند که قرار است دکتر شيباني براي ديدن کارها بيايند که بنده هم خيلي استقبال کردم. ايشان آمدند و از من خواستند کارهايم را به ايشان نشان دهم.

من هم کارهايي که آماده بود از جمله نقشه بندرعباس، ورودي سنگ آهن، کوره احياي مستقيم، ذوب ريخته گري و… را آوردم و ايشان گفت به جز نقشه نبرد، بقيه را دور بيندازيد. ايشان به کوره بلند اعتقاد داشت و نظرش هم درست بود. البته يک اشکال داشت؛ قبل از جنگ جهاني دوم مسئله ذوب آهن گازي مطلقا وجود نداشت. دوم اينکه در کتاب هاي درسي قبل از جنگ جهاني دوم که تمام اين استادان آنها را خوانده بودند، نوشته بود با کوره الکتريکي نمي توانيد ورق تغيير فرم پذير بسازيد؛ چرا؟ چون ذوب کوره الکتريکي حدود هشت ساعت طول مي کشيد و ترانسفورماتورها ضعيف بود و آن زمان نداشتند. بنابراين در ذهن دکتر شيباني دو مورد وجود داشت که از نظر خودش هم درست بود. يکي اينکه بحثي به جز کوره بلند وجود نداشت. دوم اينکه کوره الکتريکي درست است اما با آن نمي شود ورق تغييرپذير ساخت؛ بنابراين هر دو به عنوان يک خيانت در سطح بالاتلقي شد.

آن زمان چرا روسيه به سمت گاز نمي رفت درحالي که منبع گاز داشت.
روسيه که آن قدر زغال دارد و آن قدر فروش گاز برايش به صرفه است، چرا چنين کاري انجام دهد؟ روسيه منابع بسيار زياد زغال دارد. دوباره تکرار مي کنم؛ نمي گويم ما زغال نداريم، خود ما معدن زغال طبس را داريم اما به نظرم به اندازه کافي در ايران زغال نداريم. الان در ايران زغال کک شو کم داريم درحالي که زغال حرارتي تا بخواهيد داريم. هنوز هم در حال واردکردن زغال هستيم چرا بايد زغال وارد کنيم اما از گازي که داريم استفاده نکنيم؟ اگر گاز داريم و زغال نداريم، احياي مستقيم تنها راه است، اگر زغال داريم و گاز نداريم، کوره بلند راه حل است، اگر مثل روسيه هر دو را داريم، بايد آناليز اقتصادي کنيم که کدام به صرفه است. آناليز اقتصادي براي روسيه واضح است. روسيه حتي احياي مستقيم هم انجام داد اما ديد فروش گاز به اروپايي ها به نفعش است.

فرموديد دکتر شيباني از منظر علمي با اين کار مخالفت مي کردند اما آيا احتمال داشت به نوعي با تحريک روسيه اين کار را انجام دهند؟
به نظرم ايشان واقعا به کارش اعتقاد داشت. به ايشان خيلي احترام مي گذارم. ساخت ذوب آهن در ايران تحولي در کشور ايجاد کرد که خيلي از داشته هايمان در اين زمينه نشئت گرفته از اين تصميم ايشان است. نمي توانيم بگوييم نبود. حرکت صنعتي واقعي ايران از ساخت ذوب آهن شروع شد. به دکتر شيباني شخصا اعتقاد دارم. مسئله سياسي اين مطلب ممکن است بعد از انقلاب به وجود آمده باشد اما قبل از انقلاب دکتر شيباني اعتقاد داشت اين کار اشتباه است.

اما دکتر شيباني خيلي در دربار نفوذ داشت. نمي دانم دکتر امين هم اين مقدار نفوذ داشت يا نه.
نکته مهمي درباره دکتر امين به شما مي گويم و به بحث برمي گردم. وقتي دکتر امين در شرکت صنايع ملي فولاد ايران وزير شدند، از ايشان پرسيديم اين چه کاري بود که شما کرديد؟ شما که سياسي نبوديد که وارد اين حوزه شديد. ايشان جمله اي گفت که عينا نقل مي کنم. مي گفت موقعي بود که عده اي چه کارها که نمي کردند تا يک دقيقه برسند خدمت اعليحضرت، من وقتي تلفن مي کردم، به من فوري وقت مي داد. امروز که او از من تقاضاي کمک کرده، دستش را رد نمي کنم.

مي خواهم درباره کاراکتر دکتر امين برايتان بيشتر توضيح دهيم؛ اول اينکه بسيار از نظر مالي روراست بود. اتفاقي هم براي من افتاد که توضيح خواهم داد. در تمام مذاکراتي که گروه کارشناسي انجام مي داد، از ايشان خواستيم که خودش قيمت را آناليز کند.
ايشان بعد از انقلاب از ايران رفت و در بانک جواني کارشناس بود و نکته جالب اينکه از ايشان درباره بهترين خاطره اش در اين دوره پرسيدند که اعلام کرد کاري که براي کارشناسي در ويتنام انجام داده بهترين خاطره اش است.

سال ٥٣ شروع شد و اول سال ٥٤ طرح توجيه فني اقتصادي را به سازمان برنامه برديم و شهريور ٥٤ سازمان برنامه آن را تاييد کرد و قرارداد مهندسي با Italian p&t هم امضا شد که به اواخر سال ٥٤ رسيديم که از سازمان برنامه خواستيم در بودجه سال بعد مبلغي را به ما اختصاص دهند تا کار را دنبال کنيم که البته انجام نشد. آن سال دولت بودجه کافي نداشت.

سال ٥٢ زميني به اين کار اختصاص داده شده بود؛ يعني برنامه اين بود که در سال ٥٢ شرکت اديبي و همکاران که شرکت مهندسي مشاور بود، طرح جامع بنادر ايران را ارائه دهد و در اين طرح، منطقه اي را در ٣٠کيلومتري بندرعباس به فولاد اختصاص دادند. اين منطقه در کنار کوه گچي بود که حاوي اورانيوم است. يک منطقه جزرومدي واقعا پرت که وقتي ما متوجه شديم و به آنجا رفتيم، فهميديم روي زمين خشک اما زير آن لجن است.

بعد از اينکه تمام کارها انجام شده بود، متوجه اين اشکالات شديم و مورد ديگر اينکه حرکت کوه گچي و گنبد نمکي است که منجر به زلزله مي شود.

پرتوزايي هم داشت؟
آن زمان کسي به دنبال اين مطالب نبود و سنگ هاي رنگارنگ آنجا براي ما جالب بود اما به بحث اورانيوم فکر نمي کرديم. به هرحال متوجه شديم اين زمين اصلاجوابگوي کار ما نيست. نوروز ٥٥ به بنده ماموريت دادند که اگر اين زمين ايراد دارد، بايد در بندرعباس مکان مناسبي را پيدا کنم و بايد زميني خوب و کنار دريا مي بود که منطقه اي در کنار توانير انتخاب شد که کنار دريا بود و در زمين پشت آن هم امروزه پالايشگاه و فولادسازي و آلومينيوم بندرعباس پياده شده است. زمين براي استفاده آماده شده بود و شرکت هيوندايي آمد. خيلي سريع چند سوله زدند و تيمشان را آوردند و مانند سيستم نظامي هشت صبح با سوت، پرسنل بيرون آمده و تا ساعت ١٢ کارشان را انجام مي دادند. دو نفر بودند که وقتي استاد کار مي کرد، چتر آفتابگير را روي سر او نگه مي داشتند و از ساعت ١٢ تا سه استراحت کرده و دوباره تا شب کار مي کردند.
در آن گرما که همه فراري بودند، اينها در آن شرايط کار مي کردند که براي ما خيلي عجيب بود. اين کار ادامه داشت تا اوايل سال ٥٧ که حواشي انقلاب شروع شد. از نظر احياي مستقيم هم اهواز سه مورد HYL، ميدرکس داشت اما با اتفاقاتي که در اهواز افتاد و با مسافرت هايي که داشتم و جاهاي ديگر را ديدم، متوجه شديم بايد به سمت کار با ميدرکس برويم.

ميدرکس با اينکه آمريکايي است اما امتياز اين کار را به شرکتي در آلمان داده بود که اين شرکت يک واحد احياي مستقيم هم در هامبورگ گذاشته بود و پرسنل اهواز در هامبورگ دوره کارآموزي ديده بودند و ما هم بررسي کرده بوديم و همين ها باعث شد متوجه شويم که متد موردنياز ما همين است. اما با وجود همه اين موارد، مناقصه را انجام داديم که از شرايط باخبر باشيم. درنهايت ميدرکس انتخاب شد اما هم زمان با مسائل انقلاب شد و قراردادي منعقد نشد. آلماني ها اين امتياز را داشتند که اين کار را در ايران انجام دهند نه آمريکايي ها.

زماني که انقلاب پيروز شد، به نوعي همه چيز را ازدست رفته نمي ديديد؟
يک داستان شخصي براي شما مي گويم؛ ممکن است به نظر شما ربطي به اين موضوع نداشته باشد. زماني که اعتصابات انقلاب در آذر ٥٧ شروع شده بود، مدير بندرعباس بودم. کار شروع شده بود و کار آب شيرين کن هم در حال انجام بود. اولين نقطه شمشير هم من بودم و مي آمدند برخلاف سيستم صحبت مي کردند و من هم مي خواستم جوابي به آنها بدهم اما نمي توانستم. به هرحال اين روابط تلخ بود چون آنها من را به عنوان مدير سيستم مي شناختند. يک روز مقابل دوستان صحبت مي کردم؛ به من خبر دادند راننده شرکت در بندرعباس تصادف کرده و حالش هم خوب نيست. خواستم خيلي زود به او رسيدگي کنند. گفتم خدايا در اين اعتصابات و جريان گفت وگوها بايد به اين بنده خدا هم برسم.

گرما هم هنوز در آنجا غوغا مي کرد. سوار ماشين که شدم، خيلي داغ شده بود و همان زمان يک زنبور من را نيش زد. همان لحظه از خدا معذرت خواهي کردم که اعتراض کرده بودم. همين موضوع يک درس به من داد که ديگر غر نزنم. خوشبختانه به آن راننده رسيدگي شد و مشکلي پيش نيامد. در آن مدت براي بندرعباس اتفاقات زيادي افتاد ولي عاقبت خوبي پيش آمد.

نکته اي را فراموش کرده بودم. آن زمان به ما اعتراض مي شد که مگر شما چقدر تجربه داشتيد که پيشنهاد ايتاليايي ها را براي کار در ايران قبول کرده ايد؟ کروپ به عنوان مهندسان مشاور با ما همراه بودند و اين دو شرکت ايتاليايي ها را آناليز کردند و ما هم به عنوان شاگرد کار را از آنها ياد گرفتيم. بحث هم درست بود چون من سال ٥٣ به عنوان کارشناس وارد اين کار شدم و ٥٦ قرارداد امضا کرده بودم.

در بازجويي ها از شما مي پرسيدند؟
بله، چند دوره محاکمه داخل شرکت ها بود. اين ايراد اساسا درست بود اما واقعا اين طور نبود و اين دو سازمان با ما همراه بودند تا نتيجه نهايي به دست آمد.

کار تقريبا متوقف شده بود و دي ماه ٥٧ عملاکاري انجام نمي شد. انقلاب که شد، مديريت شرکت ملي صنايع فولاد برداشته شد و گروهي آمدند که شامل آقاي مالکي از ذوب آهن، دکتر حسن علي شيباني (برادر عباس شيباني که مرحوم شده) و آقاي بزرگمهر بودند. آقاي آشتياني مديرعامل ذوب آهن شد و اولين کسي که آنجا آمد، آقاي احمدزاده بود و در آن زمان دکتر احمدزاده که آمده بود، بحث اين بود که وزارت فولاد مي خواهيم اما آقاي آشتياني مديرعامل ذوب آهن بود و آقايان گروه هيات مديره آمدند و مديرعامل هم مهندس جعفري براي شرکت مهندسي ملي صنايع فولاد ايران تعيين شد. من به عنوان يک مدير از سيستم قبل در سازمان مطرح بودم اما به عنوان کارشناس در کار باقي ماندم.

زماني که دکتر امين در شرکت ملي صنايع فولاد ايران بود، دکتر اردبيلي مديرعامل ايويتک شد. بعد آقاي نجم آبادي آمد و از شرکت ملي صنايع فولاد ايران رفت و دکتر اردبيلي مديرعامل اين شرکت قبل از انقلاب شد و از ايويتک خارج شد. البته ما هم مايل به اين کار بوديم چون به کار سيستم آشنا بود. تا زمان انقلاب که ايشان و دکتر امين رفتند؛ اولين بحث در سطح کشور شروع شد؛ اينکه فولاد بندرعباس محلي از اعراب ندارد چون کار شاه است. گفتم کار بدي که نکرده، کارخانه فولاد آورد. حالاچرا مخالفت مي کنيد؟ گروهي در داخل شرکت ملي صنايع فولاد ايران (که هنوز شرکت ملي فولاد ايران ايجاد نشده بود) کار را ادامه مي دادند تا مهندس جعفري آمد. من هم جزء تيم ايشان بودم. آقايي به نام مهندس طالقاني بود و دکتر احمدزاده با ايشان آشنا بود. در نهايت آقايان به اين نتيجه رسيدند که فولاد بندرعباس بايد حتما منتقل شود اما من مخالف اين کار بودم. با بودن کارخانه فولاد مشکلي نبود اما مي خواستند در بندرعباس نباشد. چون مي گفتند براي شيرين کردن آب هزينه گزافي بايد صرف شود.

اما من مي گفتم بايد تجهيزات را وارد و از بندر به جايي که شما مي خواهيد حمل کنيم که هزينه زيادي دارد. ديگر اينکه نيمي از سنگ آهن را بايد وارد کنيم چون نمي توانيم سنگ آهن را به بندرعباس بياوريم و از آنجا به اصفهان حمل کنيم. بعد هم اين کار براساس يک فلسفه و نقشه ايجاد شد اما به هر حال قرار شد کارخانه به اصفهان منتقل شود. دليل انتخاب اصفهان هم اين بود که در داخل شرکت ملي صنايع فولاد ايران قرار بود مجتمعي به نام فولاد اصفهان تشکيل شود که نورد سرد داشته باشد و آنها هم کارشان را شروع و تحقيق کرده بودند؛ البته از فولاد مبارکه کوچک تر بود که گفتند اين کار محلي از اعراب ندارد و کار بايد متوقف شود. البته من در اين ميان بازنده بودم چون قرار شد از گل گهر سنگ آهن بياوريم. خوشبختانه چادرملو بعدها به صحنه آمد و منابع تامين شد. اما بحث ديگر اين بود که بايد تمام قراردادها با Italian p&t بازنگري شود. چون مشخص نيست اين قراردادها را چه کسي و چطور امضا کرده و اين قراردادها بايد به اصفهان منتقل شود و درنهايت کار به شوراي انقلاب کشيده شد.

تقريبا يک سال بعد مجددا کار با Italian p&t شروع شد و قراردادهاي بندرعباس و فولاد مبارکه بسته و در شوراي انقلاب تاييد شد که با يک سري تغييرات کار در فولاد مبارکه دنبال شود. در اين مدت پرسنل فولاد اصفهان کار را هدايت مي کردند و آقاي حسن علي شيباني هم مجري طرح شد. شخصيت جالبي هم داشت و زماني که کار گره مي خورد، با گفتن يک لطيفه کار را پيش مي برد. خاطرم هست يک روز گفتند مدير جديد، آقاي حسن علي شيباني، قرار بود بيايد و همه هم از قبل جبهه گرفته بودند.

ايشان که آمد، متوجه شرايط شد و يک نفر از ايشان پرسيد شما با آقاي شيباني ذوب آهن چه نسبتي داريد؟ ايشان گفت من حسن علي شيباني کاشي هستم که از بام تا دستشويي مصرف دارد. (با خنده) اين کار ايشان واقعا يک هنر بود که با يک جمله جو جلسه را تغيير مي داد. يک بار با مديريت کشتي راني آريا (بعدها جمهوري اسلامي) براي بازديد از تجهيزات فولاد مبارکه رفتيم و آقاي شيباني آمدند و به حرف هاي ما گوش کردند. من نمي توانستم خودم را قانع کنم حرف هايي که مي خواهم را نزنم.

اعتقاد شخصي من اين است که اين پروژه نبايد از بندرعباس منتقل مي شد. اول اينکه مي گفتند بندرعباس گرماي زيادي دارد اما بعدها پروژه هايي مانند آلومينيوم و پالايشگاه و فولاد بندرعباس جديد و… گذاشته شد. مورد ديگر اينکه مي گفتند مشکل آب وجود دارد که مي توانستيم با آب شيرين کن مشکل را حل کنيم. يا اينکه مي گفتند خوردگي بالاست که من مي گفتم خيلي از کشتي هاي دنيا در اين دريا در حال کارکردن هستند و بايد آنها را جمع کرد در آن طرف دريا که عرب ها هستند و زندگي مي کنند و جايي هم براي انتقال و رفتن ندارد. مشکل ما اين است که برخلاف تمام دنيا از کنار درياهايمان فرار کرده ايم؛ يعني از محل ثروت دور شده ايم. اروپايي ها به خاطر درياهايشان قدرت دارند.

شوراي انقلاب براساس همين موارد اين انتقال را به اصفهان قبول کرد.
بعضي از تجهيزات به اجبار بايد تعويض مي شد اما تصور کنيد وقتي از ارتفاع صفر به ارتفاع هزارو ٦٠٠ متر مي رويد، موتورها تحت تاثير قرار مي گيرند اما دکتر نعيمي رقم درستي را مطرح کرده.

گفتند ٢٠ درصد هم کاهش بازاريابي داشتيم.
به هر حال با اين انتقال يک سري تغيير و تحولات انجام شد؛ با اينکه قلبا اعتقاد داشتم اين کار نبايد انجام شود. اما تنها حسن اين بود که اگر فولاد به اصفهان منتقل نمي شد، ساخته نمي شد. لابي اصفهاني ها را فراموش نکنيد. ايرادي به ما گرفته مي شد و درست هم بود؛ اينکه به ما مي گفتند شما از وقتي به بندرعباس آمده ايد، اجاره خانه ها افزايش پيدا کرده و مي خواستند ما از آنجا برويم. درحالي که افزايش اجاره خانه ها را مي ديدند اما متوجه نبودند بودن کارخانه فولاد در آنجا چه تاثيري مي تواند بگذارد. اما اصفهاني ها متوجه اين قضيه شدند و در مجلس هم قدرت داشتند و توانستند اين پروژه را نگه دارند و بسازند اما در بندرعباس کسي از اين کار حمايت نمي کرد و فقط عده اي بودند که مي خواستند جلوي انتقال فولاد به بندرعباس گرفته شود. اما امروز هم اعتقادم اين است در صورت انتقال نيافتن، اين کارخانه ساخته نمي شد.

منبع:ماین نیوز
اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *